هر مجموعه رو به پیشرفت، هدفی دارد و برای رسیدن به این هدف برنامه ریزی می کند. در کسب و کار هم مجموعه ای از این برنامه ها (شامل بررسی رقبا، مرحله بندی کارها، ارزیابی پیشرفت و گرفتن فیدبک، مدیریت مالی و منابع انسانی و بسیاری موارد جزئی دیگر) که بصورت اصولی و در جهت خواسته های ما طراحی می شوند و ما را به هدف خود نزدیک تر می کنند، می توان استراتژی کسب و کار دانست.
بطور خلاصه استراتژی، مطرح کردن و پاسخ به این 3 سوال است:
- امروز در چه موقعیتی هستم؟
- موقعیت مطلوب من چیست؟
- چگونه می توانم از موقعتی فعلی به موقعیت مطلوبم برسم؟
استراتژی در کسب و کار مراحل مختلفی دارد که هر یک از آنها هم به مراحل کوچکتر تقسیم می شوند. کار با جمع آوری اطلاعات کامل از موقعیت خود و شرایط بازار و صنعت شروع می شود. سپس با توجه به توانایی ها و رقبا، هدفی تعیین می شود. باید از بین تمام فعالان بازار رقیب مناسب را تشخیص دهیم. برای انتخاب رقیب مناسب باید شاخص های درستی را مد نظر قرار دهیم.
با تعیین هدف بسیاری از تصمیمات ما جهت پیدا می کنند. سپس باید نقشه ای بکشیم تا با کمترین منابع، بیشترین منافع را بدست آوریم. در این مرحله بیزنس پلن و بوم کسب و کار معنا پیدا می کنند. بعد نوبت به اجرا کردن آن برنامه ها خواهد بود. حال نیاز به معیار و شاخص هایی داریم تا عملکرد خود و نقشه مان را مورد ارزیابی قرار دهیم و در صورت لزوم استراتژیمان را اصلاح کنیم. در ادامه بخشی از این موارد را مختصرا توضیح می دهیم.
شاخص های ارزیابی کسب و کار
ما در کسب و کار، شاخص های ضروری را برای ارزیابی عملکرد خود مشخص می کنیم. این شاخص ها از صنعتی به صنعت دیگر متفاوت است و می توانند در راستای اهداف مالی (سهم بازار یا حاشیه سود) یا برند سازی و رضایت مشتری (حسن شهرت و نام تجاری)، حجم تولید (دانش فنی و نیروی کار) و یا هر چیز دیگر باشد.
استراتژی کلی، این شاخص ها را تحت نظر گرفته و بسته به هدفی که برای آنها مشخص شده برنامه ریزی می کند و قدم به قدم پیش می رود. تعیین این شاخص ها و پایش آنها خود بخش مهمی از استراتژی است.
محدودیت منابع
آنچه اهمیت دارد، داشتن تفکر استراتژیک است. این که بدانیم منابع ما (زمان، منابع مالی و انسانی و …) محدود هستند و تعداد اهداف و خواسته ها بسیار! یکی از مهم ترین ویژگی های تفکر استراتژیک این است که بدانیم نمی توان به همه اهداف در بازه زمانی کوتاه رسید. پس در میان آنها مهمترین ها را که متناسب با توانایی های ماست، انتخاب می کنیم و تمام انرژی و قدرت خود را برای رسیدن به آنها صرف می نماییم.
استراتژی به دو بخشِ نگاه به بیرون سازمان و نگاه به درون مجموعه تقسیم می شود که هر کدام از این دو مورد هم خود به دو قسمت دیگر تقسیم می شوند. نگاه به بیرون شامل دیدن فرصتها و تهدیدها و نگاه به درون شامل دیدن نقاط قوت و ضعف می شود که در بحث تفکر استراتژیک ماتریس SWOT را تشکیل می دهند.
اگر چهار عمل اصلی جمع، تفریق، ضرب و تقسیم را از ریاضیات بگیریم تقریبا چیزی از آن باقی نمی ماند. به همین شکل استراتژی را هم می توان در این چهار بخشِ بررسی فرصتها، تهدیدها، نقاط قوت و نقاط ضعف خلاصه کرد.
رقابت در کسب و کار یا مبارزه در میدان جنگ؟
سالها پیش استراتژی فقط در میدان های جنگ معنا پیدا می کرد و امروز هم همینگونه است! چرا که فضای رقابت کسب و کارها دقیقا میدان جنگی است که برای پیروزی در آن باید استراتژی متناسب با توانایی ها و شرایط موجود طراحی کرد. گاهی برای جنگیدن و گاهی برای دوری کردن از جنگ.
این که بر سر چه موضوعی رقابت کنیم؟ اینکه با چه کسانی رقابت کنیم و از رقابت با چه مجموعه هایی دوری کنیم؟ چگونه خود را متمایز کنیم؟ چگونه جایگاه خود را در صنعت تعیین کنیم؟ (کیفیت بیشتر؟ ارزانتر؟ پیشتاز؟ پیرو؟) و ده ها سوال دیگر که باید به آنها پاسخ صحیح داد.
حالا بسیاری از مدیران از این کتاب برای پیروزی در رقابت بازار کسب و کار خود استفاده می کنند. مطالعه این کتاب می تواند بسیار مفید باشد.
مغزمتفکر کتاب هنر جنگ را خلاصه و تحیلی منطبق بر دنیای کسب و کار از آن ارائه می دهد. برای مطالعه و دریافتِ خلاصه و تحلیل کتاب هنر جنگ کلیک کنید.
باید بدانیم استراتژی ترکیبی از هنر و شهود است و در بکارگیری آن متوجه باشیم تنها هدف رقابت با رقبای فعلی نیست. خیلی اوقات هدف استراتژی پیشگیری از قرار گرفتن در وضعیت وخیم احتمالی و آماده بودن برای رویارویی با اتفاقات پیشبینی نشده و رقبای جدید است. در یک جمله استراتژی به معنای شکست رقبای فعلی و آمادگی برای رقابت با رقبای جدید و نوظهور است.
توانایی تصمیم گیری مدیران
مدیران و تصمیم گیرنده های اصلی هر کسب و کار با وجود مشغله های بسیار روزانه و کمبود جدی زمان، هر روز با انتخاب ها و تصمیم های بسیاری روبه رو می شوند که نیاز به فکر و زمان برای انتخاب دارند. اما اگر پیش از این زمانی را برای تدوین استراتژی خود صرف کرده باشند، این تصمیم گیری ها بسیار ساده تر انجام می شود و زمان کمتری می گیرد. در سازمان های بزرگتر هم تدوین و شرح کامل استراتژی به مدیران میان رده، علاوه بر اینکه عملکرد آنها را بهبود می بخشد، در زمان مدیران بالا رده هم صرفه جویی می کند. چرا که بسیاری از تصمیم ها در راستای استراتژی مشخص شده توسط مدیران میان رده گرفته می شود و مدیران اصلی با آنها درگیر نخواهند شد و اختلاف نظر های کمتری بوجود می آید. علم سیستم سازی در کسب و کار دقیقا روی این موضوع کار می کند.
در اینجا بحث را با یک سخن از هنری مینتزبرگ به پایان می بریم:
“استراتژی داشتن یعنی وقتی مجموعه تصمیماتمان دیده می شود، بتوان الگوی خاصی را در آنها مشاهده کرد.”