داشتن تفکر انتقادی به شما کمک می کند تا بتوانید ورای آنچه دیگران از اتفاقات، اشخاص، پیشنهادات و گفتگوها را می بینند، ببینید و در تصمیم گیریها درست عمل کنید. اما توانایی درست فکر کردن سختی هایی را هم با خود به همراه می آورد. بنابراین پیش از ادامه این بحث از خودتان بپرسید که “آیا حاضر هستید سختی رو به رو شدن با واقعیت را بپذیرید؟”
اگر پاسخ شما به این سوال منفی است، حتما این صفحه را ببندید. این موضوع اصلا شوخی بردار نیست و ما قرار است در این مقاله با واقعیت روبه رو شویم و نه چیزی که لزوما در همان لحظه و در کوتاه مدت احساس خوبی نسیبمان کند. بنابراین موضوع داشتن تفکر شفاف و نقاد بسیار بسیار مهمی است.
اگر به مطالعه ادامه می دهید یعنی پاسخ شما به این سوال مثبت است و میخواهید خود را به داشتن سلاح تفکر نقاد مسلح کنید. به شما تبریک می گویم که در دنیایی که همه سعی می کنند اخبار زرد، توهمات بی پایه و اساسِ انگیزشی و اتفاقات و زندگی سلبریتی ها را دنبال کنند، شما روی تفکر نقاد و سنجشگرانه اندیشیدن کار می کنید، یک مغزمتفکر هستید و با بینش عمیق تری نسبت به موضوعات مختلف واکنش نشان می دهید و این دقیقا مصداق رهبر و مغزمتفکر بودن است.
پیش از شروع درس یادآوری میکنم که هرگز تفکر نقاد را با انتقاد کردن اشتباه نگیرید. این دو هیچ ربطی به یکدیگر ندارند!
بعد از این مقدمه بحث خودمان را با خرافات و باورهای احمقانه شروع می کنیم.
باورهای احمقانه
در کشور سودان قبیله ای به نام دینکا وجود دارد که رسم و باور بسیار عجیب و احمقانه ای دارند. رسم خاص آنها این است که وقتی دندان های شیری بچه ای می افتد و دندان های دائمی او در می آید، به طرز بسیار وحشتناکی و با استفاده از قلاب ماهیگیری(!) بین 4 تا 6 عدد از دندانهای دائمی جلوی این کودک را با دردی وصف نشدنی می کشند!
وقتی موضوع را بررسی کردند که این افراد اصلا چرا این کار را می کنند و منطقشان برای این کار چیست، جواب خیلی جالبی دریافت شد.
این جواب در زمان خودش اتفاقا بسیار هم منطقی بود! در گذشته نوعی کزاز در بین افراد این قبیله وجود داشته که باعث می شده دهان فرد مبتلا قفل شود! مردم قبیله با کشیدن دندانهای جلو در واقع راهی برای غذا دادن به افراد مبتلا به این کزاز باز می کردند. به این ترتیب زمانی که فک فرد بیمار قفل می شد آنها می توانستند با کنار دادن لبها، به او غذا بدهند. بنابراین این کار، در زمان گذشته که این بیماری وجود داشته، تصمیمی منطقی و درست بوده است.
اما حالا شرایط چطور است؟ وقتی از آنها بپرسید حالا که دیگر در بین شما کزازی وجود ندارد چه پاسخی به شما می دهند؟ گذشته از این، همه افراد که کزاز نمی گیرند! پس چرا کماکان این عمل وحشتناک را انجام می دهید؟ زمانش نرسیده که این رسم را متوقف کنید؟
می دانید پاسخ آنها چیست؟
“نه. اینطوری خوشگلتره!”
“دندون نداریم صدامون سوت دار میشه این سوته خودش قشنگه!”
“افتادگی چانه جذابه”
“آدمهای دندان دار شبیه میمونن!”
“کشیدن دندان نشانه بلوغه! یعنی تو بزرگ شدی”
حالا وقتی ما به این افراد و رسم و رسومشان نگاه می کنیم، با خود می گوییم آنها واقعا احمق هستند که این درد را به خود تحمیل می کنند، خودشان را از داشتن دندان محروم می کنند و در نهایت هم دلایل واقعا احمقانه برای کارشان می آورند.
من به جرات به شما می گویم که متاسفانه زندگی اکثر انسانها همینطور است! دقیقا مثل قبیله دینکا رفتار می کنند اما چون این رفتار خیلی به چشم نمی آید و به اصطلاح عامیانه زیاد تابلو نیست (چون همه مثل هم هستند و همه همینطور فکر می کنند) جلب توجه نمی کند و در نتیجه آنها متوجه نمی شوند که چه کارهای وحشتناکی انجام می دهند و مرتکب چه اشتباهاتی می شوند!
وقتی سنجشگرانه اندیشیدن را یاد می گیریم، آگاه می شویم که کجا مثل افراد قبیله دیکا رفتار می کنیم و خبر از آن نداریم. بنابراین لازم است مواردی را به شما هشدار بدهم:
- درسهای تفکر تقادانه ممکن است شما را بهم بریزد! به این مشکل ناهماهنگی شناختی (cognitive dissonance) می گویند. وقتی می بینید مدتها به موارد مختلفی باور داشتید و این موارد حالا زیر سوال می روند، طبیعتا بهم می ریزید. باید انتخاب کنید که ” آیا من آگاهی را می خرم و حاضرم سختی آن را بپذیرم یا می خواهم خودم را سرکار بگذارم؟ “
- این سری دروس کمی سنگین هستند و حتما باید آنها را 2 یا 3 بار با دقت کامل مطالعه کنید. (این توصیه من را جدی بگیرید) اصلا فکر نکنید که با یک بار مطالعه کردن، تفکر نقاد را یاد می گیرید و متوجه تمام حرفهای من می شوید. با یک بار خواندن شما تنها ادعای تفکر نقاد را یاد می گیرید.
- قرار نیست یکباره تغییر کنید! ما یک عمر باور و تفکر دیگری داشتیم پس ممکن است فرایند تغییر، زمانبر باشد.
- قرار نیست به جان بقیه بیفتیم! ” ببین تو سنجشگرانه نمی اندیشی مامان! بابا! همسر! دوست! چرا نمی اندیشی؟!” یادت باشد که این درس فقط برای توست و نه دیگران. همین موضوع شما را در تصمیم گیری و تفکر از بقیه متمایز می کند. پس جایی برای بحث و جدل با دیگران وجود ندارد.
سرفصل های درس تفکر نقادانه
من در این درس تفکر نقادانه 5 موضوع را بررسی می کنم: (زیرساخت)
- تفکر نقادانه چیست؟
- چرا تفکر نقادانه و سنجشگرانه اندیشیدن مهم است؟
- علوم اعصاب (نوروساینس تفکر) را تا حدودی بررسی می کنیم تا با سیستم اعتقادی خودمان بیشتر آشنا شویم.
- راهکارها برای افزایش قدرت سنجشگرانه اندیشیدن را با شما مطرح می کنیم.
- در نهایت حرف آخر و معرفی منابع جهت مطالعه بیشتر برای افرادی که علاقه مند هستند.
تفکر نقادانه چیست؟
این قسمت را با یک داستان شروع می کنم. مجلسی بوده و در آن تعدادی فیلسوف نشسته و با هم بحث می کردند که تعداد دندان های اسب چقدر است؟
یکی می گفت:”فک اسب قوس بیشتری نسبت به فک انسان داره پس دندانهاش هم بیشتر از دندانهای انسانه.”
فیلسوف دیگر می گفت: “نه. دندانهای اسب بزرگ تره. پس تعدادش از تعداد دندانهاس انسان کمتره!”
یکی دیگر می گفت :” نه همه موجودات دقیقا هم اندازه هم دندان دارند.”
فیلسوف دیگری می گفت: “بابا اصلا چه کاریه؟ پاشیم بریم کتاب بزرگان رو بخونیم. ببینیم اصلا در کتاب بزرگان چی نوشته! مثلا 2000 سال پیش فلانیه بزرگ به ما گفته اسب انقدر دندان داره!”
در این میان یک جوان جسور پیدا شد که گفت: “این بحث ها اصلا برای چیه؟ پاشید بریم بشماریم ببینیم اسب چند تا دندون داره؟!” وبعد همه گرفتن جوانک بیچاره را کتک زدند که تو فکر کردی که هستی؟ تو مگر اصلا شعورت به این حرف ها می رسد که دهان باز می کنی؟ تو یعنی می خواهی بگویی بیشتر از استاد فلانی می فهمی؟
در حالی که این جوان سنجشگرانه اندیشید. با خودش فکرکرد به جای اینکه حدس بزنم، نظر بدهم، تز بدهم، دندان های اسب را می شمارم. بنابراین تفکر نقاد یا سنجشگرانه اندیشی (critical thinking) یعنی دندان های اسب را بشمارید!
بنابراین فردی که سنجشگرانه اندیشی را بلد است، چه ویژگی هایی دارد؟
فردی که تفکر نقاد دارد، قادر است پرسشهای مناسب بپرسد و اطلاعات مربوطه را جمع آوری کند. سپس آنها را دسته بندی کرده و با منطق، استدلال کند و در پایان به یک نتیجه قابل اطمینان درباره مسئله برسد.
این بهترین و شایسته ترین تعریف از یک مغزمتفکر است. بنابراین اجازه دهید آن را یک بار دیگر تکرار کنیم:
- یک مغزمتفکر اول سوال خوب می پرسد.
- بعد اطلاعات درست و دقیق در مورد آن سوال جمع آوری و دسته بندی می کند.
- سپس در میان آن اطلاعات به دنبال دلایل منطقی می گردد، تجزیه تحلیل می کند.
- و در نهایت با توجه به اطلاعات جمع آوری شده و آنالیزهای انجام شده نتیجه گیری می کند.
این موضوع ساده به نظر می رسد اما با این وجود بسیاری از افراد این توانایی را ندارند و خودشان هم متوجه نداشتن چنین مهارتی نیستند. به عبارت دیگر سنجشگرانه اندیشیدن بزرگترین مهارت یک مغزمتفکر است.
به واژه “مهارت” توجه کنید. مهارت توانایی است که باید بدست بیاید. رانندگی کردن، خواندن، نوشتن، فوتبال بازی کردن، دوچرخه سواری، همه این ها مهارتهایی هستند که انسان ها در طول زندگی یاد می گیرند.
تفکر نقاد هم مهارتی است که همه انسان هایی که به دنبال پیشرفت و رشد هستند باید دیر یا زود آن را فرا بگیرند. بنابراین باید آموزش ببینند. برای روشن تر شدن موضوع در ادامه چند مثال دیگر از تفکر نقاد ارائه می کنم:
مثالهایی از تفکر نقاد
مثال اول
فرض کنید شخصی به شما می گوید که :” کی گفته کورش اولین کتیبه حقوق بشر رو نوشته؟ دروغه!”
در واکنش به چنین فردی چه کار می کنید؟ آیا 4 مرحله ای که در تعریف یک مغزمتفکر گفتم را انجام می دهید؟
- سوال: آیا این حرف درسته؟
- اطلاعات مربوطه را جمع آوری و دسته بندی می کنید.
- سپس با منطق استدلال می کنید.
- و در نهایت به جمع بندی می رسید.
یا در پاسخ به او می گویید: ” برو بابا غلط کردی این حرفارو می زنی. تو کی هستی که بخوای بزرگ ترین شاه ایران رو زیر سوال ببری؟”
من در این مقاله قصد ندارم پاسخ این سوال را به شما بدهم. خودتان به عنوان یک مغزمتفکر باید این کار را بکنید. اگر این موضوع برای شما مهم است در گوگل سرچ کنید. ببینید که آیا واقعا کتیبه حقوق بشر فقط یک ترجمه دارد؟ (چون با خط میخی نوشته شده باید ترجمه شود.) آیا واقعا کتیبه حقوق بشر است یا نه حرف های دیگری می زند؟ شاید واقعا آن فقط یک کتیبه باشد که عده ای بنا به منافعشان دوست داشتند اولین کتیبه حقوق بشر باشد!
تفکر نقاد به خودش اجازه سوال پرسیدن می دهد.
مثال دوم
آیا اختلاف سنی منفی زن و مرد (زن از همسرش بزرگتر باشد) باعث طلاق و جدایی است؟
افراد بسیاری در پاسخ می گویند: “آره بابا ما دیدیم فلانی هم ازدواج کرد جدا شد. هرکی توی فامیلمون بود اینطوری ازدواج کرد جدا شد!!!”
اما انسانی که تفکر نقاد دارد چه کار می کند؟ او تحقیق می کند، بررسی می کند و بر اساس آن تحلیل و بررسی ها و آمارها و چندین عامل دیگر به یک نتیجه درست می رسد.
مثال سوم
طرف می گه: ” می دونی ما چرا انقدر بیچاره ایم؟ به خاطر این که ما نفت داریم! اگه نفت نداشتیم می شدیم مثل ژاپن! مشکل ما نفته!”
ما در جواب چنین شخصی می گوییم خیلی از کشورها هم هستند که نفت ندارند و خیلی بدبخت هستند (مثل کشورهای افریقایی). چرا فکر می کنی اگر نفت نداشتیم مثل ژاپن می شدیم؟ دلیلت، استدلالت چیه؟
احتمالا او اینگونه پاسخ می دهد: ” خب دیگه اگه نفت نداشتیم کار می کردیم. پیشرفت می کردیم.”
که باز هم کشورهای افریقایی مثال نقض این استدلال هستند که نفت ندارند، کار هم نمی کنند و شرایط خیلی بدتری را تجربه می کنند.
زمانی که گفتوگوهای روزمره مان را با اطرفیان مرور کنیم، متوجه می شویم که اکثر حرف ها از چنین جنسی هستند و عدم حضور مهارت تفکر نقادانه، در ما موج می زند!
مثال چهارم
“معتادا نمی گیرن!” (اشاره به دوست معتادمون که در جواب این سوال که چرا پروتکلهای بهداشتی را رعایت نمی کنی تا کرونا نگیری، گفت :”معتادا نمیگیرن! ما که ندیدیم!”)
منطق این مرد خوب این است که “یه عده رو که مشکوک به کرونا بودن، بردن آزمایششون کردن هیچ کدوم کرونا نداشتن. پس معتادها کرونا نمی گیرن.”
این آدم منبع اطلاعاتیش اشتباه است.
مثال پنجم
شخصی می خواهد بیزنسی را راه اندازی کند. او چنین ادعایی می کند: “من این رستوران را راه اندازی می کنم و روزانه 40 میلیون تومان درآمد خواهم داشت!”
شما به عنوان یک مغزمتفکر به او چه جوابی می دهید؟
پاسخ مغزمتفکر با سلاح تفکر نقادانه: “آفرین. تو چقدر خفنی! اما بیا یه بار با هم حساب کتاب کنیم. این کافه رستوران شما که توی یه خیابون فرعی قرار داره چند تا صندلی داره؟ میانگین سفارشات هر میز چقدره؟ این مقدار سفارش چه مقدار برای شما درآمد زایی داره؟ سود شما چقدره؟”
در نهایت ممکن است به این نتیجه برسید که اگر 7 روز هفته، تمام وقت و پشت سر هم آن رستوران پر باشد، باز هم امکان ندارد حتی به نصف این درآمد رسید!” (این تنها یک مثال بود برای سنجشگرانه اندیشیدن در تمام امور از جمله راه اندازی یک کسب و کار. اما به خاطر داشته باشید که بسته به شرایط، موقعیت، سرمایه گذاری و دانش مدیریت، درآمد هر بیزنس می تواند متفاوت باشد.)
چرا سنجشگرانه اندیشی (تفکر نقاد) اهمیت دارد؟
در سال 1990 میلادی بزرگان دنیا اعلام کردند که تمام دانش آموزان باید 4 مهارت اساسی را داشته باشند:
- تفکر خلاق
- تفکر نقاد
- تعامل و کار گروهی کردن
- ارتباط برقرار کردن
(بگذریم از این موضوع که متاسفانه سیستم عالی آموزشی کشورمان ایران بعد از 30، 40 سال هنوز اعتقادی به این مسائل ندارد و راه خودش را می رود!)
این جمله از سقراط بسیار بسیار دقیق و درست است. خیلی از انسان ها حاضر نیستند در زندگی تجربیات جدید را امتحان کنند. فقط به یک باور می چسبند و ذهن و گوششان را بر واقعیت ها می بندند.
اما یادتان باشد که ما در این دنیای پیچیده به شدت به تفکر نقادانه احتیاج داریم. این موضوع در همه ابعاد زندگی و در تمام دنیا مصداق دارد. مثلا ما حرف از دموکراسی می زنیم. یعنی مردم خودشان به فردی رای بدهند که او به جای آنها در موارد اساسی مثل مسائل کشوری تصمیم گیری کند.
اما اگر تفکر نقادی در میان نباشد، اگر بینش و سنجشی در تفکرات انسانها نباشد چه اتفاقی می افتد؟ شخصی مانند ترامپ رای می اورد که شومن (showman) بهتری است، حرف های عامه پسندتری می زنند و بهتر می تواند سایر انسان ها را هیجان زده کند. در واقع از جایی به بعد دیگر شومن ها، کسانی که بهتر حرف می زنند و می توانند دیگران را به هیجان بیاورند تبدیل به افرادی می شوند که رای خواهند آورد.
بنابراین دموکراسی تنها با تفکر نقاد معنا پیدا می کند. جایی که مردم با جمع آوری اطلاعات و تجزیه و تحلیل رای و نظر خودشان را اعلام کنند و در غیر این صورت دموکراسی با دیکتاتوری هیچ فرقی نخواهد داشت.
“تصویر دریا: سطحی نباشیم و عمیق فکر کنیم. آدم حسابی باشیم.”
تهدید های موجود بر سر راه تفکر نقادانه
دو تهدید مهم به دنیای امروز ما اضافه شده است که نیاز به تفکر نقادانه را بسیار بسیار بیش از پیش به رخ می کشاند:
- حباب اطلاعاتی محدود: انسانها پیش از این منابع اطلاعاتی مختلفی نظیر روزنامه، تلوزیون و …. داشتند. اما امروزه فضای مجازی و صفحات اجتماعی تقریبا جای آنها را گرفته است. مشکل، الگوریتم های این اپلیکیشن ها هستند که دوست دارند مواردی که شما به آنها علاقه مند هستید را جلوی چشمانتان بیاورند. افرادی را فالو می کنید که هم نظر با شما هستند. پست هایی را می بینید که در راستای خط فکری شما هستند. در نتیجه نظرهای مخالفتان را نمی شنوید. هم فکران خودتان را راحت تر می توانید بیابید و کسی پیدا نمی شود که باورهای اشتباهتان را زیر سوال ببرد و تلنگری به شما بزند.
- انتشار اطلاعات بسیار کار ساده ای شده است. این موضوع باعث می شود هر شخصی بدون داشتن دانش و اطلاعات کافی از روی ندانم کاری و یا به قصد رسیدن به منافع بیشتر اطلاعات غلطی را منتشر کند. اطلاعاتی که می توانند افراد بسیاری را گمراه کند.
بنابراین نیاز به تفکر نقادانه در تمامی اعصار وجود داشته و در زمان ما حتی بیش از گذشته نیاز است.
نوروساینس تفکر
در ادامه برای برداشتن گام اول در یادگیری تفکر نقادانه، 3 موضوع را با هم بررسی می کنیم:
- هرم باورها
- ناهماهنگی شناختی
- پردازش های دوگانه مغز
هرم باورها چیست؟
در این تصویر دو انسان را می بینید که در ابتدای راه دیدگاه و باورهای بسیار شبیه به هم دارند. اما زمانی که حرکت آنها رو به پایین آغاز می شود هر کدام به یک جهت می روند و بر اساس باورها و عقاید خودشان رفتار می کنند. در مسیر با سوگیری تاییدی فقط شواهدی را می بینند که تایید کننده و تقویت کننده باور خودشان است. افرادی را به عنوان دوست انتخاب می کنند که خط فکری مشابه خودشان دارند و همین گونه که در مسیر پیش می روند، شواهد، استدلالها، اتفاقات و افراد تایید کننده، باور آنها را تقویت می کند تا به جایی می رسند که تصور می کنند باور آنها حقیقت است(!) و در این نقطه دیدگاه های بسیار دوری نسبت به هم دارند.
در هر جای دنیا که دو قطبی وجود دارد، اختلاف نظری وجود دارد، همین اتفاق افتاده است. آنها در ابتدا اختلاف نظری نداشتند. آرام آرام هر کدام راه خودشان را رفتند و باتوجه به افراد اطرافشان، اتفاقاتی که برایشان افتاده و کتابهایی که خواندند از یکدیگر فاصله گرفتند و حالا اختلاف نظری جدی دارند و هر دو طرف فکر می کنند باورشان عین حقیقت است. تفکر نقاد، می تواند سدی قدرتمند در مقابل شکل گیری تعصب باشد.
ببینید چه تعداد انسان در قبیله های مختلف زندگی می کنند و ادیان مختلف دارند و باور دارند که اعتقاداتشان عین حقیقت است؟ ببینید چه تعداد انسان وجود دارند که آدم کشی می کنند و به کارشان افتخار می کند و حاضرند برای این دیدگاه و باورشان بمیرند؟(مثل داعش) این یعنی شما هرقدر که در سیستم باورهایتان پایین و پایین تر می روید آنها را به حقیقت نزدیک تر می بینید.
حالا اصلا باور یعنی چه؟ باور یعنی چیزی که مغز ما انتخاب می کند که درست باشد!
مثلا من باور دارم:
- در ایران می شود کار کرد.
- در ایران نمی شود کار کرد.
- فلانی آدم غیرقابل اعتمادی است.
- موفق می شوم.
- موفق نمی شوم.
و زمانی که به انتهای هرم می رسیم، باور انسانها به جایی می رسد که حاضرند به خاطرش جانشان را فدا کنند!
ناهماهنگی شناختی (Cognitive Dissonance)
یکی از موانع مهم بر سر راه تفکر نقادانه، سوگیری تاییدی و عبور از شواهدی است که بر خلاف باورهای ما هستند. داستان ناهماهنگی شناختی اینگونه است که من یک سری باورهایی دارم که از درستی آنها مطمئنم، اما یک باره شواهدی بر خلاف این باورهایم به وجود می آیند!
مثلا من باور دارم که در ایران نمی شود پیشرفت کرد اما وقتی اطرافم را نگاه می کنم، می بینم همسایه ام ثروتمند شد. همینطور باور دارم که این همسایه انسان درست کاری بود و نمی توان به او تهمت زد که با دزدی یا رشوه خواری ثروتمند شده است. ارث و میراثی هم به او نرسیده و برنده جایزه ای هم نشده است.
یا مثلا من باور دارم که شخصی، انسان بسیار خوب و قابل اعتمادی است. اما با گذر زمان می بینم کارهایی از او سر می زند که این باور مرا زیر سوال می برد.
پس ناهماهنگی شناختی یعنی من باوری دارم که فکر می کنم واقعیت است و زمانی که شواهدی بر خلاف این باور می بینم دچار ناهماهنگی شناختی می شوم.
زمانی که ما انسانها دچار ناهماهنگی شناختی می شویم، 2 انتخاب داریم:
- باورم را عوض کنم.
- شواهد را نادیده بگیرم و به اصطلاح ماست مالیش کنم بره!
پس در مورد مثال اول یا باید بگویم “در ایران هم می شود پیشرفت کرد و ثروتمند شد” و یا باید باور داشته باشم که: “نه بابا این همسایه هم داره دروغ میگه معلوم نیست سر کیو کلاه گذاشته!”
بنابراین باید یک مورد را انتخاب کنیم. این دو در کنار هم قرار نمی گیرند و این کار شدنی نیست. مغز این را نمی پذیرد. نمی شود که هم به موضوعی باور داشته باشد و هم ناقض آن را بپذیرد.
اما مشکل اینجاست که هزینه تغییر عقاید خیلی برای مغز زیاد است! این یعنی نمی توانید به مغز خود بقبولانید که من یک عمر این باور را داشتم و حالا دیگر تمام! و باور جدید را جایگزین باور قبلی کنید. این موضوع بزرگترین مانع تفکر نقادانه است.
مغز در این صورت به شما می گوید: ” آقا نمی شه خیلی سخته! من هزارتا موضوع دیگه رو هم بر اساس این باور چیدم! چی داری می گی اصلا؟ این باور رو عوض کنم باید کل سیستم رو دوباره تغییر بدم و به همه چیز از اول فکر کنم!”
بنابراین وقتی تعصب دارید و شواهدی بر خلاف باورتان می بینید، مغز می خواهد استرس شما را کم کند. بنابراین مجبورتان می کند به خودتان و دیگران دروغ بگویید و بعد فاصله شما با حقیقت بیشتر و بیشتر و بیشتر می شود! این اتفاق روی هرم باورها می افتد. یعنی شما باوری دارید و شواهدی بر خلافش می بینید. مغز شما آن را نادیده می گیرید و شما را مجبور می کند به خودتان و دیگران بیشتر دروغ بگویید و به این ترتیب به حرکتتان روی هرم تا جایی که دیگر خیلی از حقیقت فاصله گرفته اید، ادامه می دهید.
در سال 2004 و در زمان انتخابات امریکا یک آزمایش جذاب بین طرفداران “بوش” و “کری” انجام شد. در این آزمایش عده ای از طرفداران دو طرف را تحت سی تی اسکن مغزی قرار دادند. طی روند کار متوجه شدند زمانی که اطلاعات و حرفهای بر ضد نامزد انتخاباتی موردِ نظرِ این افراد زده می شد، قسمت منطق مغز آنها کاملا خاموش می شد و قسمت های مربوط به هیجانات و پرخاشگری روشن می شد و در نقطه مقابل زمانی که حرفهایی موافق با نظر این افراد زده می شد، قسمت شادی و خوشحالی مغز فعال و در مغز آنها دوپامین ترشح می شد!
اسم مقاله:Neural bases of motivated reasoning: an fMRI study of emotional constraints on partisan political judgment in the 2004 U.S.Presidential election
می بینید تعصب با ما چه کار می کند؟
و بر اساس مقاله دیگری که در ژورنال سِل (که بسیار معتبر است) چاپ شده، آنهایی که مهارت های فراشناختی ندارند، به میزان بیشتری باورهای تعصبی دارند. (تفکر انتقاد یکی از مهارت های فراشناختی است.)
حالا این یعنی چه؟
مهارت فراشناختی یعنی اینکه چطور فکر کردن را یاد بگیرید. راجع به چطور یاد گرفتن، یاد بگیرید. محققان متوجه شدند افرادی که دارای تفکر نقاد و تفکر خلاق هستند و فراشناخت یاد می گیرند، به شدت کمتر متعصب می شوند و آدمهایی که متعصبانه با مسائل برخورد می کنند مهارت های فراشناختی را یاد نگرفته اند.
بنابراین اگر انسان هایی مانند افراد داعش مورد آموزش قرار می گرفتند، این اتفاقات ناخوشایند برای دنیای ما نمی افتاد. ببینید امروز بشر چقدر بابت جنگ با گروه هایی مثل داعش هزینه می کند! اگر همین هزینه را برای آموزش و یادگیری متقبل می شدیم وضعیت امروز دنیا این نبود.
نظریه پردازشهای دوگانه مغز
دنیل کانمن: “ویژگی هایی که بسیاری از ما برای ذهن در نظر گرفتیم، واقعا وجود ندارد! قضاوت بی طرفانه و تحلیل منطقی نمونه هایی از این تصورات اشتباه هستند.” (آقای دنیل کانمن در سال 2002 جایزه نوبل گرفت.)
او می گوید ما نمی توانیم در مورد مسائل مختلف به راحتی منطقی و بی طرفانه قضاوت کنیم و زمانی که ما از این موضوع آگاه باشیم، می توانیم رفتار درستی از خود نشان بدهیم! و اگر به این موضوع واقف نباشیم، احتمالا خطاهایی که هر روز میلیاردها نفر مرتکب می شوند را تکرار می کنیم.
دنیل کانمن معتقد است که مغز دو سیستم برای فکر کردن دارد:
- سیستم اول که به آن سیستم داغ می گوییم. ( یا سیستم شمی که محیطی که در آن بزرگ می شوید روی آن تاثیر بسیار زیادی دارد.)
- سیستم دوم که به آن سیستم سرد هم می گوییم. (یا همان سیستم استدلالی که البته این سیستم هم به محیطی که در آن بزرگ می شوید بسیار بستگی دارد.)
و باز هم با توجه به تاثیر محیط بر این سیستم ها، دوباره ما ایرانی ها نیاز بیشتری به پرورش مهارت های فراشناختی و تفکر نقادانه در خود داریم. چرا که از کودکی در محیطی بزرگ شده ایم که افراد، خیلی به دنبال استدلال و منطق نبودند. حتی آنهایی که به عنوان الگو و اسطوره می شناسیم. به عنوان مثال مولوی می گوید:
پای استدلالیم چوبین بود / پای چوبین سخت بی تمکین بود (!!!)
شعارا و بزرگان ما زیاد اهل تفکر و منطق نبوده اند (البته همه شاعرها اینطور نیستند اما برخی شعرای بزرگ فضای منطق را مذمت می کردند.) درست است که از اشعار آنها خیلی لذت می بریم، اما دیدگاه آنها اینگونه بوده است.
به سیستم های تفکری دنیل کانمن بازگردیم. سیستم سرد نیاز به تلاش، تفکر منطقی، محاسبات و تمرکز دارد و اختیاری است. یعنی فرد تصمیم می گیرد که آن را روشن کند یا نه.
اما سیستم داغ مربوط به احساسات می شود. بدون شک و ابهام است (یعنی تعصب ها در این سیستم قرار می گیرند). سیستم داغ باعث می شود واکنش های سریع از خودمان نشان دهیم و به صورت خودکار فعال می شود و نه اختیاری.
نکته جالب این سیستم های یک و دو این است که دقیقا مانند الاکلنگ عمل می کنند و هرگز هم زمان با هم فعال نمی شوند. یعنی زمانی که سیستم منطقی ما فعال است دیگر سیستم احساسی و بدون استدلال ما فعال نخواهد شد و بر عکس.
نکته دوم این است که مغز به دلیل اینکه می خواهد مصرف انرژی کمتر و سرعت بیشتری داشته باشد، همیشه سیستم یک را انتخاب می کند (که البته این انتخاب خطای بیشتری هم ایجاد می کند.)
حال با این اطلاعات شما پیش نیاز یادگیری راه کارهایی برای تقویت تفکر نقاد را دارید.
راهکارهایی برای تقویت تفکر نقاد
در ادامه درس تفکر نقاد قرار است یک سری ابزارهای خوب و کاربردی را در اختیار شما بگذاریم تا بتوانید با استفاده از آنها مهارت سنجشگرانه اندیشیدن را در خود پرورش دهید. پیش از معرفی ابزارها، اولین قدم برای داشتن تفکر نقادانه پرسیدن سوال درست است.
لیست زیر تعدادی از سوالات خوب برای شروع قضاوت نقادانه را با شما مطرح می کند:
- آیا ممکن است چند پاسخ وجود داشته باشد؟ آیا ممکن است به جز چیزی که من فکر می کنم پاسخ های دیگری هم وجود داشته باشد و من آنها را ندانم؟ مثلا می خواهم بدانم بهترین نرم افزار برای کار خاصی چیست؟ آیا ممکن است چند نرم افزار خوب وجود داشته باشد و ما بهترین گزینه را داشته باشیم؟
- آیا این سوالی هست که باید جواب بدهیم؟ این سوال خیلی مهمی است. خیلی وقتها ما اصلا نیازی به استفاده از تفکر نقاد نداریم! فایده ای برایمان ندارد و نباید اصلا از آن استفاده کنیم. موضوع اصلا اهمیتی ندارد و قرار نیست ما زمان و انرژی خود را صرف آن کنیم.
- از چه زاویه دیگری می توان به موضوع نگاه کرد؟
- آیا امکان دارد در اشتباه باشم؟
- چه چیزهایی را قطعی فرض کرده ام؟
- آیا می توان این موضوع را آزمایش کرد؟ (این مورد بهترین سوال این لیست است.)
خیلی وقت ها عده ای یک فرد، یک دیدگاه، یک موضوع یا حتی یک تیم را قبول دارند و بعد برای باور خودشان هزار دلیل می آورند.
به عنوان مثال استقلالی ها به پرسپولیسی ها می گویند: “ببین. هر موقع شما دوتا ستاره داشتید (مثلا دوبار قهرمان آسیا شدید) بیایید با ما حرف بزنید.”
مغزمتفکر از این افراد می پرسید که آیا اگر روزی پرسپولیس 3 تا ستاره داشته باشد، تو پرسپولیسی می شوی؟!
در ادامه احتمالا آن فرد استقلالی پاسخ می دهد: “تو 3 تا ستاره دار بشو بعد بیا بگو!”
اما اگر روی این سوال پا فشاری کنیم جواب او این خواهد بود: “معلومه که نه”
پس بحث همینجا تمام می شود.
سوال این است: “اگر چه اتفاقی بیفتد بی خیال این باور می شوی؟” اگر هیچ اتفاقی نمی توان نظر شما را نسبت به یک موضوع تغییر دهد، پس دیگر جایی برای بحث و جدل باقی نمی ماند.
از فردی می پرسیم: “اگر چه اتفاقی بیفتد نظرت را نسبت به یک فرد خاص که بسیار او را قبول داری، تغییر می دهی؟”
اگر هیچ اتفاقی نمی تواند نظر او را تغییر دهد دیگر جایی برای بحث باقی نمی ماند. چون او اصلا با استدلال پیش نمی روید. وقتی آدمها ابزار تفکر نقاد ندارند، درگیر تعصباتشان می شوند.
ابزارها تفکر نقاد
- مشاهده گری: انسان هایی که تفکر نقاد دارند مشاهده می کنند. مدام نمی خواهند توجیه کنند، استدلال کنند. آنها صبور هستند، خوب می بینند و گوش شنوایی هم دارند.
- کنجکاوی: چه تعداد اتفاق یا آدم اینگونه هستند؟ چه کسانی مخالف نظر من هستند و با دیدگاه متفاوتی نگاه می کنند؟
- جرات به چالش کشیدن: آیا من جرات این را دارم که دیدگاه های قبلی خودم را به چالش بکشم؟
- تعریف مساله: ببینم اصلا موضوع چه چیزی است؟
جعبه ابزار تفکر نقادانه
خطاهایی در مغز وجود دارد که ممکن است باعث شود تفکر نقاد ما به درستی عمل نکند. در واقع دوری از این خطاها ابزاری هستند که من به شما می دهم. برخی از این خطاها عبارتند از:
1- جذاب حرف زدن و دلیل آوردن (rhetoric and reasoning)
جذاب حرف زدن یعنی من بتوانم در صحبتهایم داستان تعریف کنم، نمونه های موفق، ضرب المثل و شعر بگویم، خوش بیان باشم و لحن خوب و زبان بدن داشته باشم. این جذاب حرف زدن می تواند برای جامعه سم باشد. یعنی من می توانم حرف مفت را با بیان زیبا به خورد مردم بدهم.
اولین قدم برای این که بتوانیم تفکر نقادانه ای داشته باشیم این است که بدانیم موارد زیر بدون دلیل ارزشی ندارند:
- داستان
- نمونه های موفق: این مورد بین مدرس ها بسیار رایج است که نمونه های موفق را رو می کنند که اینها نتیجه گرفته اند! آنهایی که نتیجه نگرفته اند چه؟ چند در صد از همه شاگردان شما موفق شدند؟ یا اصلا از کجا متوجه شدید که موفقیت آنها به دلیل آموزه های شما بوده است؟ مثل این می ماند که من ادعا کنم می توانم بیماران کرونایی را درمان کنم. به آنها می گویم هر 8 ساعت 5 دقیقه دست به سینه بشینید، چشمان خود را ببندید و نفس عمیق بکشید! می دانیم که 95% این بیماران بهبود می یابند. اما بهبود آنها ربطی به راه حل تجویزی من نداشته است. آنها اگر این کار را نمی کردند هم خوب می شدند. بنابراین ما به استدلال نیاز داریم و نه به بیان ولفاظی.
- ضرب المثل
- شعر
- خوش بیانی و نمونه هایی از این دست
پس یادتان باشد که حرف های کسی که خوب صحبت می کند و یا کتابی که خوب فروش می رود لزوما درست نیست.
همینطور یادآوری می کنیم که جذاب حرف زدن و داشتن فن بیان خوب ابداً بد نیست و اتفاقا مهارتی بسیار کاربردی است اما زمانی اعتبار پیدا می کند که استدلال درستی پشت آن حرفها قرار بگیرد. بنابراین ممکن است فردی خوب و مطمئن حرف بزند اما حرف های او کاملا اشتباه باشد و یا برعکس ممکن است فردی حرف درستی را بزند اما چون بیان ضعیفی دارد کسی حرفهای او را قبول نداشته باشد.
2- اهمیت گوینده
اهمیت گوینده به شدت در کشور ما خطای جدی ایجاد می کند. به این معنا که ما فردی را قبول داریم و هر چه بگوید می پذیریم. در این مورد بسیار مراقب مراد و مرید و اسم ها و عنوان ها باشید.
دکتر سمیعی می گوید: “زندگی 3 بخش دارد…”
ما به دکتر سمیعی ارادت ویژه ای داریم و به او افتخار می کنیم. اما دلیلی ندارد حرفی که در مورد زندگی می زند حتما درست باشد. او متخصص مغز و اعصاب است و اگر برای مغز ما اتفاقی پیش بیاید آرزو داریم که ایشان نظر بدهند. اما اگر ایشان در مورد زندگی نظری بدهند من فقط شنونده هستم. اگر درست و معنادار بود و پشتوانه ای منطقی داشت، آن را می پذیرم و در غیر این صورت با تمام ارادتی که به ایشان دارم، آن را رد می کنم.
قرار نیست که چون حرفی را انشتین زده حتما درست باشد. او فرد بسیار باهوشی بوده است و در علم فیزیک کارهای بسیار بزرگ و ارزشمندی را انجام داده اما در عین حال در خیلی از قسمتهای زندگیش هم مشکل داشته است و قرار نیست هر حرفی که زده درست باشد.
از طرفی باید به نقطه مقابل این موضوع هم توجه کنیم. نقطه مقابل این است که دچار مغلطه حمله به شخص شویم. یعنی به جای اینکه ببینم یک شخص چه چیزی می گوید به او بگوییم: “تو یکی دیگه حرف نزن با اون قیافت!! تو اگه می دونستی چی به چیه وضعت این نبود!”.
یعنی دلیل او را گوش نمی دهیم و شخصیت او را زیر سوال می بریم.
ما به عنوان یک مغزمتفکر که توانایی نقادانه فکر کردن را دارد به این سوال پاسخ مثبت می دهیم. بله که می تواند. کسی که تفکر نقاد دارد نگاه نمی کند که چی کسی آن حرف را می زند. به درستی و استدلال آن فکر می کند. ممکن از ما حرف درستی را از زبان یک انسان نادان یا ناتوان بشنویم.
البته منکر این هم نیستیم که حرف این پدر هرچند درست باشد، اثرگذار نیست. زمانی اثرگذاری حرفش بیشتر می شود که خودش هم سیگار و مواد مخدر را ترک کرده باشد.
پس حواستان باشد که اثرگذاری و متقاعد کننده بودن یک موضوع را با درستی آن اشتباه نگیرید. چرا که این یک خطر بزرگ است. بنابراین یک آدم فقیر می تواند به شما راجع به اهمیت پس انداز و ثروت بگوید در حالی که حرف او درست است (اما شاید اثرگذار نباشد.)
تحلیل یکسان دوست و دشمن
اگر در تحلیل موضوعی که به نفع شما و منطبق با باورهای شماست، جستوجو می کنید و یک نمونه خوب و عالی پیدا می کنید و آن را با یک نمونه ضعیف از طرف مقابل که مخالف شما است مقایسه می کنید، یعنی استدلال شما مشکل دارد و باید راجع به آن فکر کنید!
به برچسب های ایدائولوژیک شک کنید
یک سری برچسب های ایدائولوژیک به افراد می چسبانند که برای تفکر نقادانه بسیار خطرناک است. ایدائولوژیک یعنی بگوییم این فرد متعلق به یک مکتب و خط فکری خاص است. مثلا بگوییم فلانی که کومونیست است، آن دیگری اصول گرا یا اصلاح طلب است و با این برچسب ها تمام باورها و حرف های او را رد کنیم. اینکه طرف غربی است یا شرقی، پیرو خط فکر چپ هست یا نه برای یک مغزمتفکر تفاوتی ایجاد نمی کند. یک مغزمتفکر می خواهد استدلال کند تا درستی یا نادرستی موضوعی برایش مشخص شود و برای این برچسب ها اهمیت زیادی قائل نیست.
3- شمردن دندانهای اسب
داستانی که در مورد تعداد دندان های اسب گفتیم را به خاطر دارید؟ طبق این اصل ما باید به شواهد مستدل، آمار و آزمایشها تکرارپذیر اتکا کنیم. در مورد داستان دندان های اسب، تنها کاری که لازم است انجام دهیم این است که تعداد دندان های آن را بشماریم. به همین سادگی.
در مورد احتمال طلاق در زوج هایی که اختلاف سنی منفی دارند باید آمار را بررسی کنیم. چند درصد از زوجهایی که اختلاف سنی منفی دارند طلاق گرفته اند؟ کار چند درصد از زوج هایی که در آنها مرد بزرگ تر از زن هست به جدایی کشیده؟ آیا آمار طلاق بین زوجهای با اختلاف سنی منفی به صورت معناداری بیشتر است یا نه؟ و به این ترتیب مستدل و طبق آمار و ارقام نظر بدهیم و تصمیم گیری کنیم.
به عبارت دیگر اول اجازه بدهید موضوعی رخ بدهد و بعد به دنبال دلیل برای آن باشید. به عنوان مثال بعدی خیلی از اساتید قانون جذبی می گویند شما می توانید با فکرِ خود کاری کنید که کائنات در مسیر اندیشه های تو و به نفع تو عمل کنند. اگر هم ارتعاش باشید!
بسیار خب. می توانیم با یک آزمایش ساده درستی این ادعا را بررسی کنیم.
اگر یک تاس را 60 بار پرتاب کنیم به طور نرمال و با یک تلورانس کم 10 مرتبه باید هر کدام از اعداد نمایان شوند. حال از کسی که ادعای قانون جذب را دارد می خواهیم با استفاده از فکر خود مثلا روی عدد 6 تمرکز کند و با ارتعاشات فکریش کاری کند که مثلا عدد 6 به جای 10 بار 30 بار تکرار شود. آیا می تواند چنین کاری کند؟ اگر پاسخ منفی است پس دیگر جایی برای بحث بیشتر باقی نمی ماند.
4- عدم قطعیت را بفهم
این مورد یک ابزار فوق العاده در تفکر نقادانه است. هر اندیشه ای که احساس کند علم مطلق است و حقیقت مطلق دست ماست و محدودیت های بشری را قبول نمی کند، بسیار خطرناک است. به عبارت دیگر باید خاکستری دیدن را تمرین کنیم. این یعنی اولا علم مطلق دست هیچ انسانی نیست و ما محدودیت های بشری داریم و مغز ما نمی تواند به درستی تمام مسائل را درک کند. هیچ موضوعی لزوما %100 درست یا %100 غلط نیست. انسانها لزوما %100 سفید یا 100% سیاه نیستند. همه انسانها خوبی ها و بدی های خود را دارند. هیچ کس نه بدترین آدم دنیاست و نه بهترین آدم دنیا! او مجموعه ای است از خوبی ها و بدیها و فقط ممکن است یکی کمی بهتر از دیگری باشد.
5- بررسی منابع
بزرگی حرف بسیار خردمندانه ای زد! ایشان گفتند: “لطفا ساقی خوبی داشته باش! همیشه!”:D
چه حرف جذابی! البته این دوستمان معتاد است و احتمالا منظورش چیز دیگریست اما منظور ما ساقی اطلاعات است. چه کسی به شما اطلاعات می رساند؟
می بینید؟ ما حتی از یک معتاد هم می توانیم درس یاد بگیریم!
وقتی شما ساقی خوبی برای اطلاعات خود داشته باشید هر روز پیشرفت و رشد می کنید. در این مسیر یک سری جملات خطرناک هستند نظیر:
- گفته می شود که…
- شنیده ها حاکی از این است که …
- دانشمندان ژاپنی گفته اند که…
کسی که تفکر نقاد دارد این موارد را نمی پذیرد و بررسی می کند. بعضی از انسان ها مانند اسفنج هستند. شما یک اسفنج را وارد آب کنید، آب را به خود جذب می کند. اگر آن را وارد روغن کنید، روغن را بخود جذب می کند و اگر آن را درون شیر بیندازید، شیر را به خود جذب می کند.
انسانهای اسفنجی جذب اسنجی دارند. هر چه که به آنها بگویند، بدون تحقیق و تفکر می پذیرند.
توصیه می کنم علاوه بر اینکه به داشتن ساقی اطلاعاتی خوب و منابع اطلاعاتی دقیقی اهمیت ویژه ای می دهید، به 2 نکته هم توجه داشته باشد:
- نکته اول: اجازه ندهید هر اطلاعاتی یا هر منبع اطلاعاتی ذهن شما را درگیر و خسته کند. نیازی نیست در اینستاگرام پیج های زیادی را فالو کنید. چون در این صورت حجم اطلاعاتی که شما در معرض آنها قرار می گیرید و عموما هم اشتباه هستند بالا می رود و درنتیجه مغز خسته می شود و همه آنها را می پذیرد.
- نکته دوم: هر باوری که دارید لطفا در مورد نقطه مقابلش هم تحقیق و فکر کنید.
6- شفافیت
این ابزار به ما می گوید که ما باید کلمات را شفاف کنیم.
مثلا به ما می گویند: “کسانی که بچه های خوبی تربیت می کنند زندگی شادتری دارند.”
خب تربیت بچه خوب یعنی چه؟ اولا تربیت یعنی چه و دوما خوب یعنی چه؟
خوب از نظر بیل گیتس یعنی 1 سنت هم از پولت را به فرزندانت ندهی و از نظر پدر و مادر من یعنی هرچه که داری صرف بچه ات بکنی! پس بلاخره خوب یعنی چه؟
یک نفر دیگر (که می تواند پزشک، مربی فیتنس، متخصص سئو یا متخصص دیجیتال مارکتینگ یا هر شخص دیگری باشد) به ما می گوید: “انشالا خیلی زود نتیجه می گیری.”
زود یعنی چه؟ از چه بازه زمانی صحبت می کنی؟ زود از نظر تو چقدر است؟ انسانی که می خواهد سنجشگرانه بیندیشد، تعاریف را دقیق بررسی و چک می کند.
ممکن است ما دو نوع اختلاف در تعاریف داشته باشیم:
- ابهام: یعنی مقدار یک موضوع مشخص نیست و احتمالا در مقدار آن اختلاف نظر وجود دارد. انسانی که سنجشگرانه می اندیشد، مقدارها را شفاف می کند. مثلا یک دوست به شما می گوید: “فلان ورزشکار خیلی پرتلاش است.” اینجا ابهام وجود دارد. پرتلاش یعنی روزانه 3 ساعت ورزش می کند یا 6 ساعت؟
- ایهام: به عنوان مثال شیر می تواند یک ایهام ایجاد کند. چراکه چندین مدل شیر وجود دارد. شیر آب، شیر جنگل، شیر نوشیدنی.
بنابراین فردی که تفکر نقادانه و سنجشگرانه دارد باید دقیقا منظور و مفهوم واژه ها را مشخص کند.
یک نفر به خودش بمب می بندد و آن را در میان انبوه جمعیت منفجر می کند و یا با خودرو عملیات انتحاری انجام می دهد و ما به او می گوییم تروریست. در نقطه مقابل یک نفر دیگر به خود نارنجک وصل می کند و خود را زیر تانک می اندازد (شهید فهمیده) و یا با هواپیما وارد ساختمان در نظر گرفته شده برای اجلاس (شهید عباس دوران) می شود و ما به او فداکار و شهید می گوییم.
بنابراین باید حواسمان باشد که تعارف کاملا واضح و شفاف شوند. ما باید بدانیم که به چنین انسانهایی مثل شهید فهمیده و شهید دوران می گوییم فداکار و به آن دیگری با آن اهداف و غرایض می گویم تروریست.
- خوشبختی یعنی چه؟
- تلاش یعنی چه؟
- عشق یعنی چه؟
- دیر یا زود یعنی چه؟
- ارتعاش و هم فرکانس بودن با کائنات (!) یعنی چه؟
7- بررسی سطحی
بسیاری از انسان ها موضوعات را به طرز وحشتناکی سطحی بررسی می کنند. آیا من درست متوجه شدم؟ اصلا فهمیدم موضوع چه چیزی است یا نه؟ آیا من می توانم با یک خط جمله، یک نقل قول یا یک ویدیوی کات شده نسبت به موضوعی نظر بدهم؟
و اکثر آدمها این دید را ندارند و به تمام موضوعات، سطحی نگاه می کنند و خیلی زود نتیجه گیری، قضاوت و تصمیم گیری می کنند. بنابراین سطحی نبودن یکی دیگر از ابزار تفکر نقادانه است.
8- حساب و کتاب و آمار
یک نقطه ضعف مهم انسان های سطحی نگر، بی توجهی آنها به آمار و ارقام است.
مثلا می گویند: “خالق تردمیل در 54 سالگی، خالق ژیمناستیک در 57 سالگی، قهرمان بدنسازی دنیا در 41 سالگی در گذشتند اما خالق کنتاکی در 94 سالگی، خالق نوتلا در 88 سالگی، خالق شاورما و کباب ترکی در 104 سالگی و در نهایت خالق و تولید کننده سیگار وینستون در 102 سالگی در گذشتند. پس خودت دیگر مسیر زندگیت را انتخاب کن!”
بعد از تحقیق متوجه می شویم که این اعداد واقعا درست هستند و دروغی در کار نیست. آیا این موضوع را باید بپذیریم؟ پذیرفتن این منطق نشان دهنده ضعف ما در آمار و حساب و کتاب است. باید جامع آماری بزرگ تری را بررسی کنیم و بر اساس آن تصمیم گیری نمایید.
ممکن است در پاسخ به شما بگویند: “مشت نشانه خروار است.”
آیا واقعا اینگونه است؟ زمانی که شما وارد یک میوه فروشی می شوید اگر یک مشت میوه از رو بردارید خیلی سالم و زیبا هستند اما ته جعبه میوهای خراب و پلاسیده قرار دارد. پس همیشه مشت نشانه خروار نیست! زمانی اینگونه است که همه چیز به صورت رندوم و اتفاقی پخش شده باشد.
فکر می کنید میانگین درصد دانش آموزان در درس ریاضیات، در کنکور ریاضی سال 1398چند درصد بوده است؟
8% و این تازه مربوط به دانش آموزان رشته ریاضی (!) است که خیلی از آنها هم با آمادگی قبلی و صرف زمان زیاد برای مطالعه در جلسه شرکت کرده بودند.
خیلی از ما اصلا آمار و ارقام را نمی فهمیم و از آن بدتر شهامت روبه رو شدن با این حقیقت را هم نداریم که اگر داشتیم سریعا خود را مجاب می کردیم که آن را یاد بگیریم.
حال تصور کنید افراد مختلف با چنین شرایطی می خواهند سرمایه گذاری هم بکنند! (جالب این است که درآمد اکثریت ثروتمندان با افراد معمولی آن چنان تفاوت خاصی ندارد! بلکه سرمایه گذاری هایشان متفاوت است!)
پس باید آمار و ریاضیات را کمی جدی بگیریم. مشت نشانه خروار نیست! باز هم ابزار قبلی را به شما یادآوری می کنیم. سطحی نباشیم. در مسائل مالی، اخلاقی، اعتقادی، احساسی و … سطحی نباشیم چرا که منبع موثق نداریم. کار هر خبرگذاری این است که از یک گروهی پول دریافت کند. کسی نیست که دلسوزانه و خردمندانه مدام ما را راهنمایی کند و در تمام مسائل زندگی مسیر را به ما نشان دهد به جز مغز خودمان!
9- همه همین کار را می کنند!
تحقیقی انجام شده به اسم تحقیق 5 میمون (5 monkeys) که به خوبی این خطا را به رخ ما می کشد.
آزمایش 5 میمون
در این تحقیق دانشمندها 5 میمون را در یک قفس قرار دادند. در این قفس یک نردبان هست که بالای آن، موز قرار داده شده است و میمون ها بر اساس غریضه و علاقه خود از نردبان بالا می روند و موز را بر می دارند. اما یک سنسور در قفس وجود دارد که به محض اینکه هر یک از میمونها دست به آن موزها بزند، آب سرد بر سر تمام میمونهای درون قفس می ریزد و باید بدانید میمون ها از این اتفاق متنفر هستند.
بنابراین بعد از مدتی اگر هرکدام از میمونها به طمع برداشتن موز بالای نردبان برود، میمونهای دیگر به جان او می افتند و تا می خورد او را کتک می زنند. به این ترتیب بالا نرفت از نردبان یک قانون در بین آنها می شود.
در مرحله دوم این آزمایش محقق ها یک میمون را با میمون دیگری جایگزین می کنند و هم زمان سنسور را هم بر می دارند. به این ترتیب با برداشتن موز دیگر قرار نبود که آب سرد بر سر میمونها بریزد.
حالا میمون تازه، از ماجرا و قانون قفس خبر ندارد و برای برداشتن موز از نردبان بالا می رود و در کمال ناباوری می بیند که بقیه میمونها به او حمله و شروع به کتک زدن او می کنند. بدون اینکه دلیل این کار آنها را بفهمد، بعد از چند بار، حساب کار دستش می آید و متوجه می شود که میمون های دیگر اصلا شوخی ندارند و به محض بالا رفتن از نردبان به او حمله می کنند!
در مرحله سوم یکی دیگر از میمون های قدیمی را با یک میمون جدید دیگر جایگزین می کنند و از اتفاقی که می افتد شگفت زده می شوند. محقق ها مشاهده می کنند میمون مرحله دوم هم زمانی که میمون جدیدتر قصد دارد از نردبان بالا برود به او حمله می کند! بدون اینکه سنسور و آب سردی وجود داشته باشد و بدون اینکه اصلا بداند برای چه این کار را می کند!
طی مراحل بعد 3 میمون باقی مانده از دسته اول را هم با میمون های جدید جایگزین می کنند اما قانون بین آنها تغییر نمی کند!
و اگر این میمون ها می توانستند حرف بزنند و از آنها می پرسیدیم که برای چه میمونی که از نردبان بالا می رود را می زنید، آنها هیچ توضیحی نداشتند و پاسخ می دادند که :”قبلی های ما هم این کار را انجام می دادند!”
واقعیت تلخ این است که بسیار از ما انسان ها هم دقیقا مانند سوژه های این تحقیق عمل می کنیم! یعنی کاری را انجام می دهیم که هیچ دلیلی برای آن نداریم و اگر از ما بپرسند که چرا این کار را انجام می دهیم جواب می دهیم: “خب بقیه هم همین کارو می کنن دیگه!”
10- تشخیص غلط دلیل (یا همان دلیل غلط)
در زمان های بسیار دور هنگام خورشید و ماه گرفتگی، آدما یک باره دیدن خورشید دارد تیره و تار می شود! همه وحشت زده و هراسان که ای وای یک هیولای بزرگ دارد خورشید را می خورد! و این روند ادامه پیدا کرد و خورشید کوچک و کوچکتر و در نهایت ناپدید شد و تاریکی همه جا را فراگرفت.
در این لحظه بزرگ قبیله گفت:”این اهریمن است که گرسنه و عصبانی شده! ما باید یک قربانی به او تقدیم کنیم تا ما را رها کند!”
و به این ترتیب بی کس ترین و ضعیف تر فرد قبیله را آورده سرش را گوش تا گوش بریدند! در همان حال که خون او در حال فوران کردن بود، خورشید کم کم پدیدار شد و مردم به این باور رسیدند که اهریمن ناراحت است و اگر در این شرایط قربانی بدهند دیگر خورشید را نمی خورد. بلکه خون آن قربانی را می خورد!
یادتان باشد که همزمانی دو اتفاق، دلیلی بر ارتباط بین آنها نیست.
11- تعصب و دلبستگی شدید
تصور کنید که در گینه بیسائو گروه بزرگی هستند که به تمدن 3000 ساله خود افتخار می کنند و می گویند ما اولین ها را داشتیم و چنین و چنان کردیم و یک پادشاه بزرگ و عادل داشتیم. بعد شما طبق شواهد متوجه می شوید که کتابها به دروغ چنین ادعایی کرده اند و مردم این کشور فریب خورده و هرگز چنین تمدنی ندارند. آن پادشاه بزرگ هم وجود نداشته است.
در این شرایط کمی با آنها همدردی می کنید و برایتان اهمیتی ندارد. چرا؟ چون آن کشور و پیشینه اش برای شما مهم نیست. تعصبی روی آنها ندارید.
اما اگر همین موضوع راجع به کشور خودت باشد چه؟!
“چییییی؟ چی گفتییی؟ داری تمدن ما رو زیر سوال می بری؟”
اگر ما نسبت به چیزی تعصب و دلبستگی داشته باشیم، خیلی برایمان سخت است که خلافش را بپذیریم و بتوانیم منطقی با آن تعامل کنیم. تعصب و دلبستگی می تواند یک تله بر سر راه تفکر نقادانه باشد.
این را باید یاد بگیریم که ممکن است از چیزی خوشمان نیاید اما ناگزیر باید قبولش کنیم. ما باید یادبگیریم که احساسمان را از منطق جدا کنیم هر چند که کار بسیار سختی است.
12- تک علتی دیدن دنیا
خیلی از افراد موضوع را به قدری ساده می بینند که برای هر مسئله تنها یک علت در نظر می گیرند:
- “باعث و بانی تمام مشکلات اصغر، اکبر است!”
- “معلم ناتوان فرزندم باعث رفوزه شدن او شد.”
- “ژنتیک و فیزیک بدنی مایکل فبس دلیل گرفتن چندید مدال طلای المپیک برای او شد.”
- “مهره وزیر دلیل پیروزی او در بازی شطرنج بود.”
این افراد به دنبال تنها یک دلیل برای توجیه یک موضوع پیچیده هستند!
- اگر اصغر مشکلاتی دارد، شاید خودش اشتباهات زیادی انجام داده است.
- اگر نوجوانی رفوزه می شود شاید ضریب هوشی پایینی دارد یا به اندازه کافی درس نخوانده و یا در جلسه امتحان حالش خوب نبوده است و یا همه اینها باهم!
- فبس علاوه بر فیزیک بدنی، تلاش بسیاری کرده، زیر نظر بهترین مربیان بوده و بهترین تغذیه برخوردار بوده و چندین فاکتور دیگر در موفقیت او دخیل بوده اند.
- شطرنج یک بازی استراتژیک است و موقعیت تک تک مهره ها می تواند تعیین کننده برنده و بازنده باشد و یک مهره به تنهایی تاثیر زیادی نمی تواند داشته باشد.
اکثر انسان ها دنبال یه نسخه می گردند که همه چیز را حل کند! و جالب این است که این نسخه را برای همه هم تجویز می کنند. اما شرایط برای هر کس متفاوت است.
مثلا توصیه برای ورود به بورس را می توانیم بررسی کنیم. برخی باید وارد بورس شوند و برخی اصلا نباید فکرش را هم بکنند. شاید فردی ریاضیات خوبی ندارد و آمار و ارقام سرش نشود. چگونه می خواهد سهام درست را تشخیص بدهد؟ شاید فردی سرمایه گذاری بهتری را سراغ داشته باشد! شاید او در ملک یا ارز دیجیتال موفق تر عمل کند. شاید کس دیگری در حرفه خود نیاز به آرامش خاطر و تمرکز داشته باشد و ورود به بورس این آرامش را از او بگیرد.
در مقابل ممکن است برای فردی آموزش پذیر و باهوش که سرمایه کافی هم دارد، ورود به بورس بهترین گزینه باشد. سرمایه گذاری تنها یک مثال بود. ازدواج، طلاق، انتخاب رشته تحصیلی، مهاجرت و هزاران مورد دیگر در زندگی ما وجود دارد که نمیتوان به صورت تک بعدی به آن نگاه کرده و تصمیم گرفت.
پس نمی توان یک نسخه را برای همه پیچید. یا باید درست مثل زمان بیماری و مراجعه به پزشک، به سراغ یک متخصص بروید تا او با توجه به آزمایشات و شرایط شما، نسخه شخصی خودتان را بدهد و یا باید به سراغ کسی بروید که نسخه پیچی را یادتان بدهد. به این ترتیب شما خودتان به یک مغزمتفکر تبدیل می شوید و با توجه به شرایط خود بهترین تصمیم را می گیرید.
مهارت های لازم برای تفکر نقاد
- تواضع فکری
باید تواضع داشته باشید و نه ادعا!
“من می دونم این چیه! این فلانه. شما هیچ کدوم اندازه من بلد نیستید!”
این طرز تفکر علاوه بر آسیب رساندن به تفکر نقاد، می تواند مانع یادگیری و پیشرفت شما شود.
- صداقت فکری: شواهدی که به نظرت درست است را نادیده نگیر.
- عدالت خواهی: به دنبال حقیقت باش و نه واقعیتی که دوست داری.
- پشتکار فکری: داشتن تفکر نقاد زحمت زیادی می طلبد. یعنی شما باید تلاش کنید چرا که باید سیستم دو یا همان سیستم سرد مغز را فعال کنید و این کار انرژی بیشتری نیاز دارد. حتی شاید گاهی لازم باشد باورهای خودتان را تغییر دهید و این کاری بسیار بسیار سخت است.
- شهامت فکری: جرات داشته باشم اشتباه کردم، بپذیرم. یک عمر اینگونه فکر می کردم حالا متوجه شدم که این باور درست نیست. اشتباهم را می پذیرم و باور درست را جایگزین باور اشتباه می کنم.
- استقلال فکری: برای تشخیص درست و غلط آویزان دیگران نباشیم و منتظر این نباشیم که شخصی به ما بگوید فکر درست، باور درست و راه درست چی هست؟
در نهایت باز هم تکرار می کنیم که در این درس که به تفکر نقاد پرداختیم، مباحث سنگینی مطرح شد و برای درک بهتر آنچه گذشت، لازم است حتما و حتما آن را 2 یا 3 بار مطالعه نمایید.
به عنوان نکته آخر یادتان باشد بالاترین سطح تفکر نقاد، نقد خودت است. ایراد گرفتن از دیگران ساده است. زمانی می توانید ادعا کنید که تفکر نقاد دارید که خودتان را به چالش بکشید.
منابع
- تفکر انتقادی (اکثر کتاب های دکتر اکبر سلطانی بسیار آموزنده هستند.)
- ذهن فریبکار شما
- راهنمای تفکر نقادانه
10 پاسخ
خب دکتر سمیعی هم می تونه حرف درستی راجع به زندگی گفته باشه
بله هزارتا حرف درست ممکنه گفته باشه. فقط ما باید بسنجیم و اینکه صرفا این کلمات راجع به زندگی از دهان دکتر سمیعی خارج شده نباید ملاک من برای پذیرش یا رد آنها باشه
به نظر من کشی که خودش یه کارو انجام نمیده حق نصیحت کردن دیگران رو نداره. رطب خورده کی منع رطب کند؟
یه معتاد اجازه نداره به کسی بگه سیگار نکش
من اصلا حرفم راجع به این نیست. دقت کن. من حرفم راجع به اینه که اگر یه فردی شما رو نصیحت می کنه مثلا خودش داره خرما می خوره و به شما می گه خرما نخور. اگه حرفش درسته بپذیر و صرفابخاطر اینکه خودش مسیر درست رو نمیره تو هم منحرف نشو. من راجع به تو حرف می زنم و نه دیگران. پس اصلا اینها رو با هم قاطی نکن.
اینطوری که همش باید شک کنیم؟!
بله همینطوره – آدمی که مطمئنه چیزی بهش اضافه نمی شود. آدمی که مطمئنه میشه مثل هوادار پرسپولیس، استقلال، رئال، بارسا. تو طرفدار میشی و نه دلیل دار. و آدمایی که تفکر نقاد ندارن دنبال اینن که یه چیزی پیدا کنند بعد بگن آخییش این همه سوالای منو جواب میده. دنبال یه راه حل ساده هستند که تمام مسائل را برایشان حل کند. و دقیقا به همین دلیل هم بسیاری از مسائل شبه علمی مثل قانون جذب برای آدما جذابه. چون جواب تمام سوال ها را میده.
من احساس می کنم 30 سال اشتباه زندگی کردم! مطلب خیلی فوق العاده بود. همونطور که خودتونم گفتید فکر می کنم زندگیم به دو بخش قبل از آشنایی با تفکر نقاد و بعدش تقسیم شد
نه دوست من. شما یه مدل دیگه از زندگی رو تجربه کردی حالا میخوای سمت مدل درستش بری . مسلما این دانش در صورتی که به کار گرفته بشه در تجربه های آینده خیلی بهتون کمک خواهد کرد.
برای مواردی که نتوان آزمایش عملی انجام داد باید چه کار کنیم؟
اطلاعات بیشتری جمع آوری کن، نظرات مخالف رو گوش کن، استدلال کن و در نهایت به یک جمع بندی برس.